هیئت چهارمنار یزد ؛ سال 1398 ؛ بابا عزم میدان دارم ...

این نوحه توسط هیئت چهارمنار یزد در سال 1398 در مسجد روضه محمدیه (حظیره) با مداحی آقایان محمدعلی و حمیدرضا ابراهیمی اجرا شده است.

نام نوحه: حضرت علی اکبر (ع)


جواب نوحه :
طلوع عید قربان شد وداع آخرين
فروغ ديده بابا رود سوی برين
شده بابا حزين،شده بابا حزين
گشوده بال آزادی که آتش گیرد
پسر وقتی رود در خون پدر می ميرد
دلش خونين حسين لبش خندان علی
چو اسماعيلِ او رود ميدان علی
متن نوحه :
ای خدا یاری من کن که شوم یار حسین
همچو عباس شوم یار وفادار حسین
از رخت مست غرورم می كنی
از مراد خويش دورم می كنی
گه دلم پيش تو گاهی پيش اوست
رو كه در یک دل نمی گنجد دو دوست
***
بابا عزم ميدان دارم، در سر شور طوفان دارم
می خواهم اذنی در راه عهدی كه با جانان دارم
تنها ذكر يا رب يا رب، بر لب‌های عطشان دارم
در راه حق سر می بازم، بر عزم خود ايمان دارم
لب‌هایی از خشکی سیراب، راه و رسم حيدر داری
چشمانی از دريا لبريز، در دل مهر مادر داری
خرامان می روی ای يوسف زيبای من
خدا پشت و پناه تو، گل رعنای من
جمال صورت احمد به رويت منجلی
به مقتل می روی آلاله ليلای من
چه داغی بر دلم زده دنيای غم
نگاهم غرق خون دلم دريای غم
***
لبی عطشان دلی خونين ميان قوم كين
نگاهت می كنم بابا نشستی بر زمين پريشان و غمين
به آغوش تو محتاجم نه بر آب روان
ندارم غير تو راهی به سوی آسمان
تویی آرام جان، تویی آرام جان
***

ز ميدان پاره جانم مرا می خوانی
مرا چون شمع بی پروانه می سوزانی

چنان ماهی که از دریا جدا می ماند

چه زجری می کشی بابا؟ خدا می داند ...
نمی بينی كه از هجران تو خاموشم
بيا بار دگر بابا تو در آغوشم
به ميدان می روی شده وقت خزان
دلم را زنده كن به گلبانگ اذان
«الله اكبر الله اكبر»
الله اكبر الله اكبر
عزم سفر كرد شَه‌زاده اكبر
الله اكبر الله اكبر
گویی به ميدان آمد پيمبر
الله اكبر
انا علی بن الحسين بن علی الله اكبر
نحن و بيت الله اولاد النبی الله اكبر
ولا ازال یوم اهلی عن علی الله اکبر
خدا گواهی بر اين جماعت
چگونه بايد كنم شفاعت
به سوی ميدان شده روانه
ستاره من چه عاشقانه
رسيده وقت غروب جانم
به خون نشسته گل جوانم
***
به سوی قتلگاه شتابان می رود
خدايا از حسين دل و جان می رود
سر او بگرفته به دامان
تن او شده نقش بيابان
خدا خدا خدا، خدا اميدش رفت
***
ای علی اكبرم
لاله پرپرم
شده‌ای از دست نبی سيراب
چشم ليلا شد از غمت خوناب
دل و جان بردی از من بی تاب
ای علی اكبرم نور چشم ترم
كوفيان خندان شده در ميدان
خواهرم زينب می رسد گريان
در كنار تو می سپارم جان
چه شدی ای روح و روانم
ز غمت ديگر نتوانم
بروم خيمه به چه رويی
خبری از تو برسانم؟
خدا خدا خدا، خدا اميدم رفتم
***
به بالين علی نشسته بی صدا
گمانم جان او شده از تن جدا
سر او بگرفته به دامان
تن او شده نقش بيابان
خدا خدا خدا، خدا اميدش رفت


دیدگاه بگذارید!

0 دیدگاه ارسال شده!

    تاکنون دیدگاهی ارسال نشده. یک دیدگاه ارسال کنید تا اولین نفر باشید که در اینجا نظر می دهید!